گل بیتا پارت 13

ساخت وبلاگ
 

صدای اس ام اس موبایل امید بلند شد.  آدرس را فرستاده بود و پایینش نوشته بود « ساعت 10 اینجا باش. »

40 دقیقه بیشتر وقت نداشتم تا سر قرار برسم ؛ سریع از جایم بلند شدم ، آماده شدم و از خانه بیرون رفتم  در خیابان اصلی یک تاکسی گرفتم و آدرسی که امید فرستاده بود را  به او گفتم.

خیلی بی قرار بودم ؛ اولین ملاقاتم با امید بود. کسی که هیچ وقت از رویای من به زندگی ام راه پیدا نکرد. حسی که به او داشتم به خاطر شباهت اخلاقش به خودم بود. خصوصیت خیلی خوبی نبود ؛ چون اگر روزی ، کسی از من بپرسد ؛ چرا از امید خوشت می آید باید بگویم :« اون بیشعوره منم بیشعورم! » چه دلیل منطقی و خوبی دارم! اما به نظرم خیلی جالب است چون می توانم درکش کنم. مثلا امید که یک ساعت کامل می نشست و به روبرو خیره می شد ؛ من هم گاهی چند ساعت تنهایی می نشستم و به یک چیز بی ربط فکر می کردم.

یک دفعه با صدای راننده تاکسی که می گفت کجا نگهدارم؟ ؛ از جا پریدم و جئاب دادم :« جلوی همین پارک نگه دارید. » کرایه ی ماشین را حساب کردم و پیاده شدم. به اطرافم نگاهی کردم ؛ از دور امید را دیدم که در فضای پارک قدم می زد. از آن فاصله چهره اش معلوم نبود ولی من از حالت راه رفتنش او را شناختم.

به سمتش دویدم ؛ هرچه نزدیک تر می شدم ، سرعتم را کمتر می کردم تا جایی که نزدیک او رسیدم و ایستادم. خجالت زده بودم چون باید به او می گفتم «دزد موبایلت منم!»  خیلی مسخره بود اما احساسی که من داشتم قوی تر از حس خجالتم بود.

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۷ساعت 0:44 توسط Hanieh023|

گل بیتا پارت 13...
ما را در سایت گل بیتا پارت 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman023 بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت: 3:27