گل بیتا پارت 14

ساخت وبلاگ
 

 

سرم را پایین گرفتم و با صدای بلند سلام کردم. امید با بی محلی جواب سلامم را داد و دوباره به راه رفتنش ادامه داد.

به نظرم اصلا یک درصد هم احتمال نمی داد من دزد باشم. رفتم ،

پشت سرش ایستادم و گفتم :« مگه نگفتی بیام اینجا؟! »

امید برگشت و مثل کسانی که جن دیده اند به من نگاه کرد و گفت :« تـــو!!! »

از لحنش معلوم بود که در ذهنش من را آدم پاک و مظلومی تصور کرده است.

- « آره من ! موبایلت رو آوردم. »

امید دستی رو گونه هایش کشید و گفت :« حدس می زدم هرکسی باشه ، جز تو! »

- « تو فکر میکنی! اونقدری که به نظر میاد مظلوم نیستم. »

امید پوزخندی زد و جواب داد :« بله!.. حالا کاملا ثابت شد که مظلوم نیستی. »

سری تکان دادم و خندیدم. چند ثانیه گذشت انگار امید منتظر چیزی بود. با لحن تندی گفت :« چرا وایسادی منو نگاه میکنی؟ گوشی رو بده هزار تا کار دارم. »

ماتم برده بود ؛ با صدای امید به خودم آمدم و جواب دادم :« باشه! الآن میدم. »

موبایلش را از داخل کیفم برداشتم ، سمتش گرفتم و گفتم :« خدمت شما! »

امید خندید و با طعنه گفت :« مرسی! خیلی لطف کردی! » بعد از گفتن این جمله خنده اش کم کم به قهقه تبدیل شد. می فهمیدم که او دارد مسخره ام می کند. اما برایم اهمیتی نداشت چون طرفم امید بود. با خودم      می گفتم :« بگذار بخندد ، خنده هایش هم قشنگ است! »

امید مرا مسخره می کرد و من خوشحال بودم. هنوز موبایل را رو به او گرفته بودم و دستم خشک شده بود. امید همانطور که می خندید ، موبایل را از دستم گرفت و با تمسخر گفت :« موفق باش! » و برعکس مسیری که من از آن آمده بودم ، راه افتاد.

گل بیتا پارت 13...
ما را در سایت گل بیتا پارت 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman023 بازدید : 101 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 5:44