دوباره فکرم به سمت دزد موبایل رفت ، کنجکاوی امانم نمی داد و می خواستم حتما بفهمم کار کیست!
موبایل را همانجا روی اُپن گذاشتم و دنبال احسان بیرون رفتم.
حدوداً همه برای بازی جمع شده بودند ؛ به جز چند نفر که کم کم آمدند.
بازی را شروع کردیم. یک تیم خانم ها و یک تیم آقایون.
به سمت احسان رفتم ، به بازویش زدم و با طعنه گفتم :« چقدرهم برابر تقسیم بندی کردین! »
.
بعد از یک ساعت بازی تمام شد. بعد از بازی ، رفتم داخل اتاقک باغ و همانطور که نفس نفس می زدم یک بطری آب از توی یخچال برداشتم.
نصف بطری را سرکشیدم و به سمت اُپن رفتم. کمی وسایلی که آنجا بود را جا به جا کردم اما موبایلم نبود. می دانستم کار همان دزد است!
نصف دیگر آب بطری را یک نفس خوردم و از اتاقک خارج شدم. دوباره روی تاب نشستم و منتظر شدم تا مادرم و مینا آماده شوند تا برویم.
گل بیتا پارت 13...برچسب : نویسنده : roman023 بازدید : 100