گل بیتا پارت 16

ساخت وبلاگ

یک هفته بعد دوباره روز یکی از دورهمی های همیشگی بود. می دانستم اگر امید دوباره من را ببیند ، حتما مسخره ام می کند.

روی مبل نشسته بودم که امید از راه رسید ؛

کم کم جلو آمد.

از جایم بلند شدم تا به او سلام کنم ؛

اما قبل از اینکه من چیزی بگویم ،

امید با من چشم تو چشم شد و یکدفعه زد زیر خنده ؛

چشم غره ای برایش رفتم اما او بیشتر خنده اش گرفت.

قبل از اینکه کسی بفهمد امید به من می خندد ،

سریع سرجایم نشستم.

احساس بدی داشتم! واقعاً برای چه می خندید؟

مگر آن روز چیز خنده داری گفتم؟ یا کاری کردم که خیلی مسخره بود؟

همیشه احتمال می دادم وقتی ریسک کنم و حرفم را بگویم او مسخره ام می کند اما حالا با اینکه به او گفتم  بازهم می ترسم این خندیدن ها ادامه پیدا کند و هیچوقت حرفم را باور نکند.

کمی بعد وقتی امید را دیدم که کنار دیوار ایستاده بود و با موبایلش کار می کرد ، به سمتش رفتم. دوباره وقتی من را دید ، خندید.

با عصبانیت گفتم :« نخند! »

امید همانطور که داشت می خندید جواب داد :« چشم! حالا که تو گفتی دیگه نمی خندم. »

و بازهم به خندیدنش ادامه داد ؛

با خندیدنش خنده ام می گرفت.

اما سعی کردم جدی باشم و گفتم :« کار خیلی خنده داری کردم؟ »

امید کمی آرام شد ، دستشرا جلوی دهانش گرفت و گفت :« آره خیـــــلـــی! »

با جدیت نگاهش کردم اما بی اختیار می خندیدم.

به خاطر اینکه دوباره مسخره ام نکند ، خیلی سریع از آنجا دور شدم. 

نمی فهمیدم باید چکار کنم ؛ اگر همینطور ادامه پیدا کند ، نمی توانم چیزی را از پیش ببرم!

کمی گذشت ؛ چند نفر از دختر ها دور هم جمع بودند. از جایم بلند شدم و به سمتشان رفتم و در جمعشان نشستم. بحث در مورد موضوعات همیشگی مثل موسیقی ، سینما ، خاطرات بچگی و ... بود و اینطور بحث ها اگر شروع شود به این راحتی تمام نمی شود.

آن شب به جز آن چند کلمه ، دیگر با امید حرف نزدم که در واقع جرئت نداشتم به سمتش بروم چون اگر جلوی جمع داد و بیداد کند ، هیچ آبرویی برایم نمی ماند!

گل بیتا پارت 13...
ما را در سایت گل بیتا پارت 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roman023 بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 6 تير 1398 ساعت: 5:44